عطار (غزلیات)/عشق آن باشد که غایت نبودش
ظاهر
عشق آن باشد که غایت نبودش | هم نهایت هم بدایت نبودش | |||||
تا به کی گویم که آنجا کی رسم | کی بود کی چون نهایت نبودش | |||||
گر هزاران سال بر سر میروی | همچنان میرو که غایت نبودش | |||||
گر فرو استد کسی مرتد شود | بعد از آن هرگز هدایت نبودش | |||||
گر فرود آید به یک دل ذرهای | تا به صد عالم سرایت نبودش | |||||
صد هزاران خون بریزد همچو باد | زانکه چون آتش حمایت نبودش | |||||
نیستی خواهد که از هر نیک و بد | از کسی شکر و شکایت نبودش | |||||
تو مباش اصلا که اندر حق تو | تا تو میباشی عنایت نبودش | |||||
هر که بی پیری ازینجا دم زند | کار بیرون از حکایت نبودش | |||||
بر پی پیری برو تا پی بری | کانکه تنها شد کفایت نبودش | |||||
وانکه پیری میکشد بی دیدهای | زین بتر هرگز جنایت نبودش | |||||
چون نبیند پیر ره را گام گام | کور باشد این ولایت نبودش | |||||
سلطنت کی یابد ای عطار پیر | تا رعیت را رعایت نبودش |