عطار (غزلیات)/عشق آمد و آتشی به دل در زد
ظاهر
عشق آمد و آتشی به دل در زد | تا دل به گزاف لاف دلبر زد | |||||
آسوده بدم نشسته در کنجی | کامد غم عشق و حلقه بر در زد | |||||
شاخ طربم ز بیخ و بن برکند | هر چیز که داشتم به هم بر زد | |||||
گفتند که سیمبر نگار است او | تا رویم از آرزوی او زر زد | |||||
طاوس رخش چو کرد یک جلوه | عقلم چو مگس دو دست بر سر زد | |||||
از چهرهی او دلم چو دریا شد | دریا دیدی که موج گوهر زد | |||||
عطار چو آتشین دل آمد زو | هر دم که زد از میان اخگر زد |