عطار (غزلیات)/عاشقی نه دل نه دین میبایدش
ظاهر
عاشقی نه دل نه دین میبایدش | من چنینم چون چنین میبایدش | |||||
هر کجا رویی چو ماه آسمان است | پیش رویش بر زمین میبایدش | |||||
زن صفت هرگز نبیند آستانش | مرد جان در آستین میبایدش | |||||
میکشد هر روز عاشق صد هزار | این چه باشد بیش ازین میبایدش | |||||
شادمانی از غرور است از غرور | دایما اندوهگین میبایدش | |||||
برهم افتاده هزاران عرش هست | حجره از قلب حزین میبایدش | |||||
در ره عشقش چو آتش گرم خیز | زانکه آتش همنشین میبایدش | |||||
سر گنج او به خامی کس نیافت | سوز عشق و درد دین میبایدش | |||||
آه سرد از نفس خام آید پدید | آه گرم آتشین میبایدش | |||||
آن امانت کان دو عالم برنتافت | هست صد عالم امین میبایدش | |||||
گنج عشقش گر ندیدی کور شو | زانکه کوری راهبین میبایدش | |||||
سر گنج او همه عالم پر است | اهل آن گنج یقین میبایدش | |||||
میتواند داد هر دم خرمنی | لیک مرد خوشه چین میبایدش | |||||
شرق تا غرب جهان خوان مینهد | و از تو یک نان جوین میبایدش | |||||
اوست شاه تاج بخش اما ایاز | در میان پوستین میبایدش | |||||
گنجها بخشید و از تو وام خواست | تا شوی گستاخ این میبایدش | |||||
امتحان را زلف هر دم کژ کند | زانکه عاشق راستین میبایدش | |||||
نه فلک فیروزهای از کان اوست | وز دل تو یک نگین میبایدش | |||||
دست کس بر دامن او کی رسد | لیک خلقی در کمین میبایدش | |||||
عاشقان را دست و پای از کار شد | ای عجب مرد آهنین میبایدش | |||||
آفتابی ای عجب با ما بهم | جای چرخ چارمین میبایدش | |||||
ذرهای را بار میندهد ولیک | ذره ذره زیر زین میبایدش | |||||
پای بگسل از دو عالم ای فرید | کین قدر حبل المتین میبایدش |