عطار (غزلیات)/طمع وصل تو مجالم نیست
ظاهر
طمع وصل تو مجالم نیست | حصه زین قصه جز خیالم نیست | |||||
در فراق تو تشنه میمیرم | کز لبت قطرهای زلالم نیست | |||||
تو چو شمعی و من چو پروانه | با تو بودن بههم مجالم نیست | |||||
دور میباشم از جمال تو زانک | طاقت آن چنان جمالم نیست | |||||
میزیم با فراق و میگویم | که تمنای آن وصالم نیست | |||||
گرچه وصل تو هست کار محال | کار بیرون ازین محالم نیست | |||||
اگرم وصل تو نخواهد بود | سر هیچی به هیچ حالم نیست | |||||
بی خودم کن که خود به خود تو بسی | زانکه من تا خودم کمالم نیست | |||||
گر بسوزیم بند بند چو شمع | دمی از سوختن ملالم نیست | |||||
من به بال و پر تو میپرم | که دمی بر تو پر و بالم نیست | |||||
ور مرا بی تو پر و بالی هست | آن پر و بال جز وبالم نیست | |||||
تا جگر گوشهی خودت خواندم | گر جگر میخورم حلالم نیست | |||||
شرح درد تو چون دهد عطار | زانکه یارای این مقالم نیست |