عطار (غزلیات)/طریق عشق جانا بی بلا نیست
ظاهر
طریق عشق جانا بی بلا نیست | زمانی بی بلا بودن روا نیست | |||||
اگر صد تیر بر جان تو آید | چو تیر از شست او باشد خطا نیست | |||||
از آنجا هرچه آید راست آید | تو کژمنگر که کژ دیدن روا نیست | |||||
سر مویی نمیدانی ازین سر | تو را گر در سر مویی رضا نیست | |||||
بلاکش، تا لقای دوست بینی | که مرد بی بلا مرد لقا نیست | |||||
میان صد بلا خوش باش با او | خود آنجا کو بود هرگز بلا نیست | |||||
کسی کو روز و شب خوش نیست با او | شبش خوش باد کانکس مرد ما نیست | |||||
که باشی تو که او خون تو ریزد | وگر ریزد جز اینت خونبها نیست | |||||
دوای جان مجوی و تن فرو ده | که درد عشق را هرگز دوا نیست | |||||
درین دریای بی پایان کسی را | سر مویی امید آشنا نیست | |||||
تو از دریا جدایی و عجب این | که این دریا ز تو یکدم جدا نیست | |||||
تو او را حاصلی و او تورا گم | تو او را هستی اما او تورا نیست | |||||
خیال کژ مبر اینجا و بشناس | که هر کو در خدا گم شد خدا نیست | |||||
ولی روی بقا هرگز نبینی | که تا ز اول نگردی از فنا نیست | |||||
چو تو در وی فنا گردی به کلی | تو را دایم ورای این بقا نیست | |||||
ز حیرت چون دل عطار امروز | درین گرداب خون یک مبتلا نیست |