عطار (غزلیات)/شرح لب لعلت به زبان مینتوان داد
ظاهر
شرح لب لعلت به زبان مینتوان داد | وز میم دهان تو نشان مینتوان داد | |||||
میم است دهان تو و مویی است میانت | کی را خبر موی میان مینتوان داد | |||||
دل خواستهای و رقم کفر کشم من | بر هر که گمان برد که جان مینتوان داد | |||||
گر پیش رخت جان ندهم آن نه ز بخل است | در خورد رخت نیست از آن مینتوان داد | |||||
یک جان چه بود کافرم ار پیش تو صد جان | انگشت زنان رقص کنان مینتوان داد | |||||
سگ به بود از من اگر از بهر سگت جان | آزاد به یک پارهی نان مینتوان داد | |||||
داد ره عشق تو چنان کرزویم هست | عمرم شد و یک لحظه چنان مینتوان داد | |||||
جانا چو بلای تو بهارزد به جهانی | خود را ز بلای تو امان مینتوان داد | |||||
گفتم که ز من جان بستان یک شکرم ده | گفتی شکر من به زبان مینتوان داد | |||||
چون نیست دهانم که شکر زو به در آید | کس را به شکر هیچ دهان مینتوان داد | |||||
خود طالع عطار چه چیز است که او را | یک بوسه نه پیدا و نه نهان مینتوان داد |