عطار (غزلیات)/شبی کز زلف تو عالم چو شب بود
ظاهر
شبی کز زلف تو عالم چو شب بود | سر مویی نه طالب نه طلب بود | |||||
جهانی بود در عین عدم غرق | نه اسم حزن و نه اسم طرب بود | |||||
چنان در هیچ پنهان بود عالم | که نه زین نام و نه زان یک لقب بود | |||||
بتافت از زلف آن روی چو خورشید | که گفت آن جایگه هرگز که شب بود | |||||
نگارستان رویت جلوهای کرد | جهان گفتی که دایم بر عجب بود | |||||
همی تا لعل سیرابت نمودی | جهانی خلق تشنه خشکلب بود | |||||
بتا تا چشم چون نرگس گشادی | همه آفاق پر شور و شغب بود | |||||
همی تا حلقهای در زلف دادی | سر مردان کامل در کنب بود | |||||
چو از حد میبشد گستاخی خلق | مگر اینجایگه جای ادب بود | |||||
خیال نار و نور افتاده در راه | حجاب و کشف جانها زین سبب بود | |||||
درین وادی دل عطار را هیچ | نه نامی بود هرگز نه نسب بود |