عطار (غزلیات)/شادی به روزگار شناسندگان مست
ظاهر
شادی به روزگار شناسندگان مست | جانها فدای مرتبهی نیستان هست | |||||
از ناز برکشیده کله گوشهی بلی | در گوش کرده حلقه معشوقهی الست | |||||
گاهی ز فخر تاج سر عالمی بلند | گاهی ز فقر خاک ره این جهان پست | |||||
دستار عقلشان کف طرار عشق برد | بازار توبهشان شکن زلف لا شکست | |||||
برخاستند از سر اسرار هر دو کون | چون شاه عشق در دل ایشان فرو نشست | |||||
زنجیر در میان و نمد دربرند از آنک | مردی که راه فقر به سر برد حیدر است | |||||
آنجا که پای جای ندارد فشرده پای | وانجا که دست جای ندارد فشانده دست | |||||
در قعر بحر نور فرو خورده غوطها | وز شوق ذوق ملک عدم نیستی به هست | |||||
عطار جام دولت ایشان به کف گرفت | جاوید از آن شراب معطر بماند مست |