عطار (غزلیات)/سر پا برهنگانیم اندر جهان فتاده
ظاهر
سر پا برهنگانیم اندر جهان فتاده | جان را طلاق گفته دل را به باد داده | |||||
مردان راهبین را در گبرکی کشیده | رندان رهنشین را میخانه در گشاده | |||||
با گوشهای نشسته دست از جهان بشسته | در پیش دردنوشان بر پای ایستاده | |||||
اندر میان مستان چندان گناه کرده | کز چشم خلق عالم یکبارگی فتاده | |||||
هرجا که مفلسان را جمعیتی است روزی | ماییم جان و دل را اندر میان نهاده | |||||
ما خود کهایم ما را خون ریختن حلال است | رهزن شدند ما را مشتی حرامزاده | |||||
زنهار الله الله تا کی ز کفر و ایمان | گه روی سوی قبله گه دست سوی باده | |||||
نه ممنم نه کافر گه اینم و گه آنم | رفتم به خاک تاریک از هر دو خر پیاده | |||||
عطار اگر دگر ره در راه دین درآیی | دل بایدت که گردد از هرچه هست ساده |