عطار (غزلیات)/سر زلف تو پر خون مینماید
ظاهر
سر زلف تو پر خون مینماید | رجوع از صیدش اکنون مینماید | |||||
کمند زلف تو در صید یارب | چگونه چست و موزون مینماید | |||||
شب زلف تو خوش باد از پی آنک | همه کارش شبیخون مینماید | |||||
که میداند که آن زنجیر زلفت | چگونه عقل مجنون مینماید | |||||
چو زلف تو بشوریده است عالم | رخت از پرده بیرون مینماید | |||||
ز حسن روی تو چون روی تابم | که هر ساعت در افزون مینماید | |||||
عجب خاصیتی دارد رخ تو | که از شبرنگ گلگون مینماید | |||||
چو دریا چشم من زان گشت در عشق | که درجت در مکنون مینماید | |||||
دهانت ای عجب سی در مکنون | ز چشم سوزنی چون مینماید | |||||
مرا گفتی دلت یکرنگ گردان | که صد رنگ او چو گردون مینماید | |||||
مرا کو دل ندارم هیچ دل من | وگر دارم دلی خون مینماید | |||||
دل عطار با خاک در تو | چو خونی کرده معجون مینماید |