عطار (غزلیات)/سخن عشق جز اشارت نیست
ظاهر
سخن عشق جز اشارت نیست | عشق در بند استعارت نیست | |||||
دل شناسد که چیست جوهر عشق | عقل را ذرهای بصارت نیست | |||||
در عبارت همی نگنجد عشق | عشق از عالم عبارت نیست | |||||
هر که را دل ز عشق گشت خراب | بعد از آن هرگزش عمارت نیست | |||||
عشق بستان و خویشتن بفروش | که نکوتر ازین تجارت نیست | |||||
گر شود فوت لحظهای بی عشق | هرگز آن لحظه را کفارت نیست | |||||
دل خود را ز گور نفس برآر | که دلت را جز این زیارت نیست | |||||
تن خود را به خون دیده بشوی | که تنت را جز این طهارت نیست | |||||
پر شد از دوست هر دو کون ولیک | سوی او زهرهی اشارت نیست | |||||
دل شوریدگان چو غارت کرد | بانگ بر زد که جای غارت نیست | |||||
تن در این کار در ده ای عطار | زانکه این کار ما حقارت نیست |