عطار (غزلیات)/ز لعلت زکاتی شکر میستاند
ظاهر
ز لعلت زکاتی شکر میستاند | ز رویت براتی قمر میستاند | |||||
به یک لحظه چشمت ز عشاق صد جان | به یک غمزهی حیلهگر میستاند | |||||
سزد گر ز رشک نظر خون شود دل | که داد از جمالت نظر میستاند | |||||
خطت طوطی است آب حیوانش در بر | کزان آب حیوان شکر میستاند | |||||
زهی ترکتازی که لوح چو سیمت | خطی سبزم آورد و زرد میستاند | |||||
مرا نیست زر چون دهم زر ولیکن | دهم در عوض جان اگر میستاند | |||||
مرا گفت جان را خطر نیست زر ده | که چشمم زر بیخطر میستاند | |||||
اگرچه لبت خشک و چشمت تر آمد | مخور غم که زر خشک و تر میستاند | |||||
عیار از رخ زرد عطار دارد | زری کان بت سیمبر میستاند |