عطار (غزلیات)/ز تو گر یک نظر آید به جانم
ظاهر
ز تو گر یک نظر آید به جانم | نباید این جهان و آن جهانم | |||||
مرا آن یک نفس جاوید نه بس | تو دانی دیگر و من می ندانم | |||||
اگر گویی سرت خواهم بریدن | ز شادی چون قلم بر سر دوانم | |||||
وگر گویی به لب جان خواهمت داد | به لب آید بدین امید جانم | |||||
اگر خاکی شد و گردیت آورد | ز تو یک روز میباید امانم | |||||
که تا از اشک بنشانم من آن گرد | همه بر خاک راهت خون فشانم | |||||
کلاه چرخ بربایم اگر تو | کمر سازی ز دلق و طیلسانم | |||||
چو بی روی تو عالم می نبینم | در آن عزمم که در چشمت نشانم | |||||
ولی ترسم که در خون سرشکم | شوی غرقه من از تو دور مانم | |||||
تو هستی در میان جانم و من | ز شوق روی تو جان بر میانم | |||||
اگر من باشم و گرنه غمی نیست | تو میباید که باشی جاودانم | |||||
که گر صد سود خواهم کرد بی تو | نخواهد بود جز حاصل زیانم | |||||
و گر در بند خویش آری مرا تو | نخواهم کفر و دین در بند آنم | |||||
در ایمان گر نیابم از تو بویی | یقین دانم که در کافرستانم | |||||
وگر در کفر بویی یابم از تو | ز ایمان نور بر گردون رسانم | |||||
تو تا دل بردهای جانا ز عطار | به مهر توست جان مهربانم |