عطار (غزلیات)/زین دم عیسی که هر ساعت سحر میآورد
ظاهر
زین دم عیسی که هر ساعت سحر میآورد | عالمی بر خفته سر از خاک بر میآورد | |||||
هر زمان ابر از هوا نزلی دگر میافکند | هر نفس باغ از صبا زیبی دگر میآورد | |||||
ابر تر دامن برای خشک مغزان چمن | از بهشت عدن مروارید تر میآورد | |||||
هر کجا در زیر خاک تیره گنجی روشن است | دست ابرش پای کوبان باز بر میآورد | |||||
طعم شیر و شکر آید از لب طفلان باغ | زانکه آب از ابر شیر چون شکر میآورد | |||||
با نسیم صبح گویی راز غیبی در میان است | کز ضمیر آهوان چین خبر میآورد | |||||
غنچه چو زرق خود از بالا طلب دارد چو ابر | از برای آن دهان بالای سر میآورد | |||||
گر ز بی برگی درون غنچه خون میخورد گل | هر دم از پرده برون برگی دگر میآورد | |||||
مشک را چون بوی نقصان میپذیرد از جگر | گل چگونه بوی مشکین از جگر میآورد | |||||
گل چو میداند که عمری سرسری دارد چو برق | زندگانی بر سر آتش به سر میآورد | |||||
نرگس سیمین چو پر می جام زرین میکشد | سر گرانی هر دمش از پای در میآورد | |||||
لاجرم از بس که میخورده است آن مخمور چشم | چشم خواب آلود پر خواب سحر میآورد | |||||
یا صبای تند گویی سیم و زر را میزند | زین قبل در دست سیمین جام زر میآورد | |||||
تا که در باغ سخن عطار شد طاوس عشق | در سخن خورشید را در زیر پر میآورد |