عطار (غزلیات)/زین درد کسی خبر ندارد
ظاهر
زین درد کسی خبر ندارد | کین درد کسی دگر ندارد | |||||
تا در سفر اوفکند دردم | میسوزم و کس خبر ندارد | |||||
کور است کسی که ذرهای را | بیند که هزار در ندارد | |||||
چه جای هزار و صد هزار است | یک ذره چو پا و سر ندارد | |||||
چندان که شوی به ذرهای در | مندیش که ره دگر ندارد | |||||
چون نامتناهی است ذره | خواجه سر این سفر ندارد | |||||
آن کس گوید که ذرهخرد است | کو دیدهی دیدهور ندارد | |||||
چون دیده پدید گشت خورشید | از ذره بزرگتر ندارد | |||||
از یک اصل است جمله پیدا | اما دل تو نظر ندارد | |||||
در ذره تو اصل بین که ذره | از ذره شدن خبر ندارد | |||||
اصل است که فرع مینماید | زان اصل کسی گذر ندارد | |||||
عطار اگر زبون فرغ است | جان چشم زاصل بر ندارد |