عطار (غزلیات)/زلف شبرنگش شبیخون میکند
ظاهر
زلف شبرنگش شبیخون میکند | وز سر هر موی صد خون میکند | |||||
نیست در کافرستان مویی روا | آنچه او زان موی شبگون میکند | |||||
زلف او کافتاده بینم بر زمین | صید در صحرای گردون میکند | |||||
زلف او چون از درازی بر زمین است | تاختن بر آسمان چون میکند | |||||
زلف او لیلی است و خلقی از نهار | از سر زنجیر مجنون میکند | |||||
آنچه رستم را سزد بر پشت رخش | زلف او بر روی گلگون میکند | |||||
این چه باشد کرد و خواهد کرد نیز | تا نپنداری که اکنون میکند | |||||
روی او کافاق یکسر عکس اوست | هر زمانی رونق افزون میکند | |||||
گر کند یک جلوه خورشید رخش | عرش را با خاک هامون میکند | |||||
ذرهای عکس رخش دعوی حسن | از سر خورشید بیرون میکند | |||||
از سر یک مژه چشم ساحرش | چرخ را در سینه افسون میکند | |||||
یارب ابروی کژش بر جان من | راست اندازی چه موزون میکند | |||||
عقل کل در حسن او مدهوش شد | کز لبش در باده افیون میکند | |||||
گر سخن گوید چو موسی هر که هست | دایمش از شوق هارون میکند | |||||
ور بخندد جملهی ذرات را | با زلال خضر معجون میکند | |||||
گر بگویم قطرههای اشک من | خندهی او در مکنون میکند | |||||
هر زمان زیباتر است او تا فرید | وصف او هر دم دگرگون میکند |