عطار (غزلیات)/زلف را چون به قصد تاب دهد
ظاهر
زلف را چون به قصد تاب دهد | کفر را سر به مهر آب دهد | |||||
باز چون درکشد نقاب از روی | همه کفار را جواب دهد | |||||
چون درآید به جلوه ماه رخش | تاب در جان آفتاب دهد | |||||
تیر چشمش که کم خطا کرده است | مالش عاشقان صواب دهد | |||||
همه خامان بی حقیقت را | سر زلفش هزار تاب دهد | |||||
تشنگان را که خار هجر نهاد | لب گلرنگ او شراب دهد | |||||
غم او زان چنین قوی افتاد | که دلم دایمش کباب دهد | |||||
گاه شعرم بدو شکر ریزد | گاه چشمم بدو گلاب دهد | |||||
گر دلم میدهد غمش را جای | گنج را جایگه خراب دهد | |||||
دل به جان باز مینهد غم او | تا درین دردش انقلاب دهد | |||||
دل عطار چون ز دست بشد | چکند تن در اضطراب دهد |