عطار (غزلیات)/زلف را تاب داد چندانی
ظاهر
زلف را تاب داد چندانی | که نه عقلی گذاشت نه جانی | |||||
نیست در چار حد جمع جهان | بی سر زلف او پریشانی | |||||
کس چو زلف و لبش نداد نشان | ظلماتی و آب حیوانی | |||||
دهن اوست در همه عالم | عالمی قند در نمکدانی | |||||
دی برای شکر ربودن ازو | میشدم تیز کرده دندانی | |||||
لیک گفتم به قطع جان نبرم | او چنین تیز کرده مژگانی | |||||
بامدادی که تیغ زد خورشید | مگر از حسن کرد جولانی | |||||
گوی سیمین او چو ماه بتافت | گشت خورشید تنگ میدانی | |||||
لاجرم شد ز رشک او جاوید | زرد رویی کبود خلقانی | |||||
جرم خورشید بود کز سر جهل | پیش رویش نمود برهانی | |||||
هست نازان رخش چنانکه به حکم | هرچه او کرد نیست تاوانی | |||||
ماه رویا اسیر تو شدهاند | هر کجا کافر و مسلمانی | |||||
صد جهان عاشقند جان بر دست | جمله در انتظار فرمانی | |||||
پرده برگیر تا برافشانند | هرکجا هست جان و ایمانی | |||||
چند سازی ز زلف خم در خم | دار اسلام کافرستانی | |||||
تا به دامن ز عشق تو شق کرد | هر که سر بر زد از گریبانی | |||||
ندمد در بهارگاه دو کون | سبزتر از خط تو ریحانی | |||||
نتواند شکفت در فردوس | تازهتر از رخت گلستانی | |||||
من چنانم ز لعل سیرابت | که بود تشنه در بیابانی | |||||
گر دهی شربتیم آب زلال | شوم از عشق آتشافشانی | |||||
ورنه در موکب ممالک تو | کرده گیر از فرید قربانی |