عطار (غزلیات)/زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد
ظاهر
زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد | عشق تو مرا رانده به گرد دو جهان کرد | |||||
گویی که بلا با سر زلف تو قرین بود | گویی که قضا با غم عشق تو قران کرد | |||||
اندر طلب زلف تو عمری دل من رفت | چون یافت ره زلف تو یک حلقه نشان کرد | |||||
وقت سحری باد درآمد ز پس و پیش | وان حلقه ز چشم من سرگشته نهان کرد | |||||
چون حلقهی زلف تو نهان گشت دلم برد | چون برد دلم آمد و آهنگ به جان کرد | |||||
جان نیز به سودای سر زلف تو برخاست | پیش آمد و عمری چو دلم در سر آن کرد | |||||
ناگه سر مویی ز سر زلف تو در تاخت | جان را ز پس پردهی خود موی کشان کرد | |||||
فیالجمله بسی تک که زدم تا که یقین گشت | کز زلف تو یک موی نشان می نتوان کرد | |||||
گرچه نتوان کرد بیان سر زلفت | آن مایه که عطار توانست بیان کرد |