پرش به محتوا

عطار (غزلیات)/روی تو شمع آفتاب بس است

از ویکی‌نبشته
عطار (غزلیات) از عطار
(روی تو شمع آفتاب بس است)
  روی تو شمع آفتاب بس است موی تو عطر مشک ناب بس است  
  چند پیکار آفتاب کشم قبله‌ی رویت آفتاب بس است  
  روی چون روز در نقاب مپوش زلف شبرنگ تو نقاب بس است  
  به خطا گر کشیدمت سر زلف چین ابروی تو جواب بس است  
  گر همه عمر این خطا کردم در همه عمرم این صواب بس است  
  تاب در زلف دلستان چه دهی دل من بی تو جای تاب بس است  
  چه قرارم بری که خواب از من برد آن چشم نیم خواب بس است  
  چه زنی در من آتشی که مرا در گذشته ز فرق آب بس است  
  گر ز ماهی طلب کنی سی روز از توام سی در خوشاب بس است  
  تا ابد بیهشان روی تو را عرق روی تو گلاب بس است  
  مجلس انس تشنگان تو را لب میگون تو شراب بس است  
  رگ و پی در تنم در آن مجلس همچو زیر و بم رباب بس است  
  گر نمکدان تو شکر ریز است دل پر شور من کباب بس است  
  دل عطار تا که جان دارد کنج عشق تو را خراب بس است