عطار (غزلیات)/روز و شب چون غافلی از روز و شب
ظاهر
روز و شب چون غافلی از روز و شب | کی کنی از سر روز و شب طرب | |||||
روی او چون پرتو افکند اینت روز | زلف او چون سایه انداخت اینت شب | |||||
گه کند این پرتو آن سایه نهان | گه کند این سایه آن پرتو طلب | |||||
صد هزاران محو در اثبات هست | صد هزار اثبات در محو ای عجب | |||||
چون تو در اثبات اول ماندهای | ماندهای از ننگ خود سردرکنب | |||||
تا نمیری و نگردی زنده باز | صد هزاران بار هستی بی ادب | |||||
هر که او جایی فرود آمد همی | هست او را مرددونهمت لقب | |||||
چون ز پرده اوفتادی میشتاب | تا ابد هرگز مزن دم بیطلب | |||||
طالب آن باشد که جانش هر نفس | تشنهتر باشد ولیکن بی سبب | |||||
نه سبب نه علتش باشد پدید | نه بود از خود نه از غیرش نسب | |||||
چون نباشد او صفت چون باشدش | خود همه اوست اینت کاری بوالعجب | |||||
گر تو را باید که این سر پی بری | خویش را از سلب او سازی سلب | |||||
بر کنار گنج ماندی خاک بیز | در میان بحر ماندی خشک لب | |||||
چون رطب آمد غرض از استخوان | استخوان تا چند خایی بی رطب | |||||
هین شراب صرف درکش مردوار | پس دو عالم پر کن از شور و شعب | |||||
مست جاویدان شو و فانی بباش | تا شوی جاوید آزاد از تعب | |||||
چون تو آزاد آیی از ننگ وجود | راستت آن وقت گیرد حکم چپ | |||||
از دم آن کس که این می نوش کرد | دوزخ سوزنده را بگرفت تب | |||||
همچو عطار این شراب صاف عشق | نوش کن از دست ساقی عرب |