عطار (غزلیات)/ره عشاق راهی بیکنار است
ظاهر
ره عشاق راهی بیکنار است | ازین ره دور اگر جانت به کار است | |||||
وگر سیری ز جان در باز جان را | که یک جان را عوض آنجا هزار است | |||||
تو هر وقتی که جانی برفشانی | هزاران جان نو بر تو نثار است | |||||
وگر در یک قدم صد جان دهندت | نثارش کن که جانها بیشمار است | |||||
چه خواهی کرد خود را نیمجانی | چو دایم زندگی تو بیاراست | |||||
کسی کز جان بود زنده درین راه | ز جرم خود همیشه شرمسار است | |||||
درآمد دوش در دل عشق جانان | خطابم کرد کامشب روز بار است | |||||
کنون بیخود بیا تا بار یابی | که شاخ وصل بی باران به بار است | |||||
چو شد فانی دلت در راه معشوق | قرار عشق جانان بیقرار است | |||||
تو را اول قدم در وادی عشق | به زارش کشتن است آنگاه دار است | |||||
وزان پس سوختن تا هم بوینی | که نور عاشقان در مغز نار است | |||||
چو خاکستر شوی و ذره گردی | به رقص آیی که خورشید آشکار است | |||||
تو را از کشتن و وز سوختن هم | چه غم چون آفتابت غمگسار است | |||||
کسی سازد رسن از نور خورشید | که اندر هستی خود ذرهوار است | |||||
کسی کو در وجود خویش ماندست | مده پندش که بندش استوار است | |||||
درین مجلس کسی باید که چون شمع | بریده سر نهاده بر کنار است | |||||
شبانروزی درین اندیشه عطار | چو گل پر خون و چون نرگس نزار است |