عطار (غزلیات)/ره عشاق بی ما و من آمد
ظاهر
ره عشاق بی ما و من آمد | ورای عالم جان و تن آمد | |||||
درین ره چون روی کژ چون روی راست | که اینجا غیر ره بین رهزن آمد | |||||
رهی پیش من آمد بی نهایت | که بیش از وسع هر مرد و زن آمد | |||||
هزارن قرن گامی میتوان رفت | چه راه راست این که در پیش من آمد | |||||
شود اینجا کم از طفل دو روزه | اگر صد رستم در جوشن آمد | |||||
درین ره عرش هر روزی به صد بار | ز هیبت با سر یک سوزن آمد | |||||
درین ره هست مرغان کاسمانشان | درون حوصله یک ارزن آمد | |||||
رهی است آیینه وارآن کس که در رفت | هم او در دیدهی خود روشن آمد | |||||
کسی کو اندرین ره دانهای یافت | سپهری خوشهچین خرمن آمد | |||||
نهان باید که داری سر این راه | که خصمت با تو در پیراهن آمد | |||||
کسی را گر شود گویی بیانش | ازین سر باخبر تر دامن آمد | |||||
کسی مرد است کین سر چون بدانست | نه مستی کرد ونه آبستن آمد | |||||
علاج تو درین ره تا تویی تو | چو شمعت سوختن یا مردن آمد | |||||
بمیر از خویش تا زنده بمانی | که بی شک گرد ران با گردن آمد | |||||
دل عطار سر دوستی یافت | ولی وقتی که خود را دشمن آمد |