عطار (غزلیات)/راه عشق او که اکسیر بلاست
ظاهر
راه عشق او که اکسیر بلاست | محو در محو و فنا اندر فناست | |||||
فانی مطلق شود از خویشتن | هر دلی که کو طالب این کیمیاست | |||||
گر بقا خواهی فنا شو کز فنا | کمترین چیزی که میزاید بقاست | |||||
گم شود در نقطهی فای فنا | هر چه در هر دو جهان شد از تو راست | |||||
در چنین دریا که عالم ذرهای است | ذرهای هست آمدن یارا کراست | |||||
گر ازین دریا بگیری قطرهای | زیر او پوشیده صد دریا بلاست | |||||
برنیاری جان و ایمان گم کنی | گر درین دریا بری یک ذره خواست | |||||
گرد این دریا مگرد و لب بدوز | کین نه کار ما و نه کار شماست | |||||
گر گدایی را رسد بویی ازین | تا ابد بر هرچه باشد پادشاست | |||||
از خودی خود قدم برگیر زود | تا ز پیشان بانگت آید کان ماست | |||||
دم نیارد زد ازین سیر شگرف | هر که را یکدم سر این ماجراست | |||||
زهد و علم و زیرکی بسیار هست | آن نمیخواهند درویشی جداست | |||||
آنچه من گفتم زبور پارسی است | فهم آن نه کار مرد پارساست | |||||
سلطنت باید که گردد آشکار | تا بدانی تو که این معنی کجاست | |||||
در دل عشاق از تعظیم او | کبریایی خالی از کبر و ریاست | |||||
محو کن عطار را زین جایگاه | کین نه کسب اوست بل عین عطاست |