عطار (غزلیات)/دی پیر من از کوی خرابات برآمد
ظاهر
دی پیر من از کوی خرابات برآمد | وز دلشدگان نعرهی هیهات برآمد | |||||
شوریده به محراب فنا سر به برافکند | سرمست به معراج مناجات برآمد | |||||
چون دردی جانان به ره سینه فرو ریخت | از مشرق جان صبح تحیات برآمد | |||||
چون دوست نقاب از رخ پر نور برانداخت | با دوست فرو شد به مقامات برآمد | |||||
آن دیده کزان دیده توان دید جمالش | آن دیده پدید آمد و حاجات برآمد | |||||
مقصود به حاصل شد و مطلوب به تعین | محبوب قرین گشت و مهمات برآمد | |||||
بد باز جهان بود بدان کوی فروشد | واقبال بدان بود که شهمات برآمد | |||||
دین داشت و کرامات و به یک جرعه می عشق | بیخود شد و از دین و کرامات برآمد | |||||
عطار بدین کوی سراسیمه همی گشت | تا نفی شد و از ره اثبات برآمد |