عطار (غزلیات)/دی ز دیر آمد برون سنگین دلی
ظاهر
دی ز دیر آمد برون سنگین دلی | با لبی پرخنده بس مستعجلی | |||||
عالمی نظارگی حیران او | دست بر دل مانده پای اندر گلی | |||||
علم در وصف لبش لایعملی | عقل در شرح رخش لایعقلی | |||||
زلف همچون شست او میکرد صید | هر کجا در شهر جانی و دلی | |||||
عاشقان را از خیال زلف او | تازه میشد هر زمانی مشکلی | |||||
تا نگردی هندوی زلفش به جان | نه مبارک باشی و نه مقبلی | |||||
جمله پشت دست میخایند از او | هست هرجا عالمی و عاقلی | |||||
منزل عشقش دل پاک است و بس | نیست عشقش در خور هر منزلی | |||||
تا تو بی حاصل نگردی از دو کون | هرگز از عشقش نیابی حاصلی | |||||
شد دل عطار غرق بحر عشق | کی تواند غرقه دیدن ساحلی |