عطار (غزلیات)/دوش سرمست به وقت سحری
ظاهر
دوش سرمست به وقت سحری | میشدم تا به بر سیمبری | |||||
تیز کرده سر دندان که مگر | بربایم ز لب او شکری | |||||
چون ربودم شکری از لب او | بنشستم به امید دگری | |||||
جگرم سوخت که از لعل لبش | شکری می نرسد بی جگری | |||||
گاهگاهی شکری میدهدم | بر سر پای روان در گذری | |||||
زین چنین بوسه چه در کیسه کنم | وای از غصهی بیدادگری | |||||
زان همه تنگ شکر کو راهست | از قضا قسم من آمد قدری | |||||
تا خبر یافتهام از شکرش | نیست از هستی خویشم خبری | |||||
کارم از دست شد و کار مرا | نیست چون دایره پایی و سری | |||||
وقت نامد که شوم جملهی عمر | همچو نی با شکری در کمری | |||||
ماهرویا دل عطار بسوخت | مکن و در دل او کن نظری |