عطار (غزلیات)/دوش دل را در بلایی یافتم
ظاهر
دوش دل را در بلایی یافتم | خانه چون ماتم سرایی یافتم | |||||
گفتم ای دل چیست حال آخر بگو | گفت بوی آشنایی یافتم | |||||
همچو گویی در خم چوگان عشق | خویش را نه سر نه پایی یافتم | |||||
خواستم تا دل نثار او کنم | زانکه جانم را سزایی یافتم | |||||
پیش از من جان بر او رفته بود | گرچه من بیجان بقایی یافتم | |||||
آن بقا از جان نبود از عشق بود | زانکه عشق جان فزایی یافتم | |||||
مردم چشم خودش خوانم از آنک | دایمش در دیده جایی یافتم | |||||
گرچه زلف او گره بسیار داشت | هر گره مشکلگشایی یافتم | |||||
با چنان مشکلگشایی حل نشد | آنچه من از دلربایی یافتم | |||||
چون به خون خویشتن بستم سجل | هر سرشکی را گوایی یافتم | |||||
چون سجل بندم به خون چون پیش ازین | از لب او خون بهایی یافتم | |||||
عقل از زلفش ز بس کاندیشه کرد | حاصلش تاریکنایی یافتم | |||||
با دهانش تا دوچاری خورد دل | دایمش در تنگنایی یافتم | |||||
در هوای او دل عطار را | ذره کردم چون هبایی یافتم |