عطار (غزلیات)/دوش درون صومعه، دیر مغانه یافتم
ظاهر
دوش درون صومعه، دیر مغانه یافتم | راهنمای دیر را، پیر یگانه یافتم | |||||
چون بر پیر در شدم، پیر ز خویش رفته بود | کز می عشق پیر را، مست شبانه یافتم | |||||
از طلبی که داشتم، چون بنشستم اندکی | از کف پیر میکده، درد مغانه یافتم | |||||
راست که درد خورده شد، موج بخاست از دلم | تا ز دو چشم خون فشان، سیل روانه یافتم | |||||
گرچه امام دین بدم، تا که به دیر در شدم | در بن دیر خویش را، رند زمانه یافتم | |||||
نعرهزنان برون شدم، دلق و سجاده سوختم | طاعت و زاهدی خود، زیر میانه یافتم | |||||
چون دل من به نیستی، حلقه نشین دیر شد | دشمن جان خویش را، در بن خانه یافتم | |||||
بی سر و سروری شدم، قبلهی کافری شدم | رند و قلندری شدم، زهد فسانهیافتم | |||||
چون بنمود ناگهم، آینهی وجود روی | ذره به ذره را درو، عشق نشانه یافتم | |||||
عاشق و یار دایما، در دو جهان هموست بس | زانکه خیال آب و گل، جمله بهانه یافتم | |||||
نه الم فراق را، هیچ دوا رقم زدم | نه ره دور عشق را، هیچ کرانه یافتم | |||||
در ره عشق چون روم، چون ره بی نهایت است | خاصه که پیش هر قدم، چاه و ستانه یافتم | |||||
گر تو به عشق فیالمثل، عیسی وقتی ای فرید | لاف مزن چو رهزنت، سوزن و شانه یافتم |