عطار (غزلیات)/دوش درآمد ز درم صبحگاه
ظاهر
دوش درآمد ز درم صبحگاه | حلقهی زلفش زده صف گرد ماه | |||||
زلف پریشانش شکن کرده باز | کرده پریشان شکنش صد سپاه | |||||
از سر زلفش به دل عاشقان | مژده رسان باد صبا صبحگاه | |||||
مست برم آمد و دردیم داد | تا دلم از درد برآورد آه | |||||
گفت رخم بین که گر از عشق من | توبه کنی توبه بتر از گناه | |||||
گفتمش ای جان چکنم تا مرا | زین می نوشین بدهی گاه گاه | |||||
گفت ز خود فانی مطلق بباش | تا برسی زود بدین دستگاه | |||||
گر بخورندت به مترس از وجود | گرچه بگردی تو نگردی تباه | |||||
آهو چینی چو گیاهی خورد | در شکمش مشک شود آن گیاه | |||||
مات شو ار شاه همه عالمی | تا برهی از ضرر آب و جاه | |||||
از شدن و آمدن و از گریز | کی برهد تا نشود مات شاه | |||||
گفتمش از علم مرا کوههاست | کس نتواند که کند کوه کاه | |||||
گفت که هرچیز که دانستهای | جمله فرو شوی به آب سیاه | |||||
چون همه چیزیت فراموش شد | بر دل و جانت بگشایند راه | |||||
یوسف قدسی تو و ملک تو مصر | جهد بر آن کن که برآیی ز چاه | |||||
تا سر عطار نگردد چو گوی | از مه و خورشید نیابد کلاه | |||||
هرکه درین واقعه آزاد نیست | گو برو و خرقه ز عطار خواه |