عطار (غزلیات)/دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی
ظاهر
دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی | رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی | |||||
قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان | حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی | |||||
گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم | گفتا برو و بنشین ای عاشق هرجایی | |||||
این چیست که میگویی وین چیست که میجویی | مانا که دگر مستی یا واله و سودایی | |||||
با قالب جسمانی با ما نرود کاری | جسمانی و روحانی بگذار به یغمایی | |||||
رو خرقهی جسمت را در آب فنا میزن | تا بو که وجودت را از غیر بپالایی | |||||
تا با تو تو خواهی بود بنشین چو دگر یاران | از خود چو شدی بیخود برخیز چه مییابی | |||||
سیلی جفا میخور گر طالب این راهی | از نوح بلا مگریز گر عاشق دریایی | |||||
ناقوس هوا بشکن گر زانکه نه گبری تو | زنار ریا بگسل گر زانکه نه ترسایی | |||||
دردیکش درد ما در راه کسی باید | کو هست چو سربازان جان داده به رسوایی | |||||
تو زاهد و مستوری در هستی خود مانده | تا نیست نگردی تو کی محرم ما آیی | |||||
خود را چو تو نشناسی حقا که چو نسناسی | بیخود شو و پس خود را بنگر که چه زیبایی | |||||
هم خوانچهکش صنعی هم مائده و خوانی | هم مخزن اسراری هم مطرح یغمایی | |||||
آیینهی دیداری جسم تو حجاب توست | اندر تو پدید آید چون آینه بزدایی |