عطار (غزلیات)/دوش آمد زلف تاب داده
ظاهر
دوش آمد زلف تاب داده | جان را ز دو لب شراب داده | |||||
صد تشنهی آتشین جگر را | از چشمهی خضر آب داده | |||||
زان روی که ماه سایهی اوست | صد نور به آفتاب داده | |||||
هر که از لب او سال کرده | صد دشنامش جواب داده | |||||
زان باده که جان خراب او بود | جامی به دل خراب داده | |||||
چون مست شده دل از شرابش | او را ز جگر کباب داده | |||||
عطار در آتش فراقش | تن در غم و اضطراب داده |