عطار (غزلیات)/دوش، چون گردون کنار خویش پر خون یافتم
ظاهر
دوش، چون گردون کنار خویش پر خون یافتم | مرکز دل از محیط چرخ بیرون یافتم | |||||
دیدهی اخترشمار من ز تیزی نظر | سفت هر گوهر که در دریای گردون یافتم | |||||
مردم چشمم که شبرنگش طبق میآورد | گرم میتازد از آتش غرقه در خون یافتم | |||||
گر طبق آورد شبرنگش بقا باد اشک را | زانکه یک شبرنگ را پنجاه گلگون یافتم | |||||
نیز دریا را کنار خشک نتوان یافتن | زانکه چون دریا کنار از در مکنون یافتم | |||||
چون برابر کردم اشک خود به دریا در شمار | کژ شمردن اشک خود افزون در افزون یافتم | |||||
چون هم از دل میکشم اشک و هم از خون جگر | لاجرم این اشک دلکش را جگرگون یافتم | |||||
چون بهار عمر را لیلی به کام دل نبود | هر بهاری در غم لیلیش مجنون یافتم | |||||
در همه عمر از فلک معجون دردی خواستم | خون دل با خاک ره بنگر که معجون یافتم | |||||
چون زمین پستم ز دوران بلند آسمان | برج من خاکی از آن آمد که هامون یافتم | |||||
چون نبود از فرق من تا خاک فرقی بیشتر | خاک بر سر ریختم زین فرق کاکنون یافتم | |||||
هندوی خود گیردم گردون اگر من خویش را | یک نفس مقبل شدم یک لحظه میمون یافتم | |||||
هندوم، زان شادکامم، بندهام زان مقبلم | مقبلی و شاد کامی بین کزو چون یافتم | |||||
سیرم از خلقی که خون یکدگر را تشنهاند | گر به رفعت خلق را گردان گردون یافتم | |||||
تا که ساقی جهان عطار را یک درد داد | صد هزاران درد با یک درد مقرون یافتم |