عطار (غزلیات)/دم عیسی است که با باد سحر میگذرد
ظاهر
دم عیسی است که با باد سحر میگذرد | وآب خضر است که بر روی خضر میگذرد | |||||
عمر اگرچه گذران است عجب میدارم | با چنان باد و چنین آب اگر میگذرد | |||||
میندانم که ز فردوس صبا بهر چه کار | میرسد حالی و چون مرغ به پر میگذرد | |||||
یاسمین را که اگر هست بقایی نفسی است | هر نفس جلوهگر از دست دگر میگذرد | |||||
لاله بس گرم مزاج است که با سردی کوه | با دلی سوخته در خون جگر میگذرد | |||||
گوییا عمر گل تازه صبای سحر است | کز پس پرده برون نامده بر میگذرد | |||||
گل سیراب که از آتش دل تشنه لب است | آب خواهی است که با جام بزر میگذرد | |||||
ابر پر آب کند جامش و از ابر او را | جام نابرده به لب آب ز سر میگذرد | |||||
در عجب ماندهام تا گلتر را به دریغ | این چه عمر است که ناآمده در میگذرد | |||||
ابر از خجلت و تشویر درافشانی شاه | میدمد آتش و با دامن تر میگذرد | |||||
طربی در همه دلهاست درین فصل امروز | گوییا بر لب عطار شکر میگذرد |