عطار (غزلیات)/دل کمال از لعل میگون تو یافت
ظاهر
دل کمال از لعل میگون تو یافت | جان حیات از نطق موزون تو یافت | |||||
گر ز چشمت خستهای آمد به تیر | زنده شد چون در مکنون تو یافت | |||||
تا فسونت کرد چشم ساحرت | جامه پر کژدم ز افسون تو یافت | |||||
سختتر از سنگ نتوان آمدن | لعل بین یعنی دلش خون تو یافت | |||||
تا فشاندی زلف و بگشادی دهن | عقل خود را مست و مجنون تو یافت | |||||
ملک کسری در سر زلف تو دید | جام جم در لعل گلگون تو یافت | |||||
قاف تا قاف جهان یکسر بگشت | کاف کفر از زلف چون نون تو یافت | |||||
جمله را صدباره فیالجمله بدید | هیچش آمد هرچه بیرون تو یافت | |||||
تا دل عطار عالم کم گرفت | رونق از حسن در افزون تو یافت |