عطار (غزلیات)/دل چه خواهی کرد چون دلبر رسید
ظاهر
دل چه خواهی کرد چون دلبر رسید | جان برافشان هین که جان پرور رسید | |||||
شربت اسرار را فردا منه | زانکه تا این درکشی دیگر رسید | |||||
گر سفالی یافتی در راه عشق | خوش بشو انگار صد گوهر رسید | |||||
خود تو آتش بر سفالی مینهی | هین که آنجا قسم تو کمتر رسید | |||||
صد هزاران موج گوناگون بخاست | دانی از چه موج بحر اندر رسید | |||||
چون یکی است این موج بحر مختلف | از چه خاست و از خشک و تر رسید | |||||
بحر کل یک جوش زد در سلطنت | به یکدم صد جهان لشکر رسید | |||||
چون نمیآید به سر زان بحر هیچ | پس چرا صد چشمه چون کوثر رسید | |||||
قطره چون دریاست دریا قطره هم | پس چرا این کامل آن ابتر رسید | |||||
قرب و بعد موج چون بسیار گشت | هر زمانی اختلافی در رسید | |||||
سلطنت از بحر میماند به سر | بحر قسم قطرهی مضطر رسید | |||||
بی نهایت بود بحر، این اختلاف | از بصر آمد نه از مبصر رسید | |||||
بحر چون محوست، موجش در خطر | بحر را در دیده پا و سر رسید | |||||
کی بیاید بی نهایت در بصر | در خطر صد با خطر مبصر رسید | |||||
چون عدد در بحر رنگ بحر داشت | گر رسید انگشت از اخگر رسید | |||||
خوش برآمد صبح توحید از افق | زانکه خورشید آمد و اختر رسید | |||||
این همه اختر که شب بر آسمانست | لقمهای گردد چو قرص خور رسید | |||||
پس یقین میدان که یک چیز است و بس | گر هزاران مختلف هم بررسید | |||||
در میان این سخن عطار را | هم قلم بشکست و هم دفتر رسید |