عطار (غزلیات)/دل نظر بر روی آن شمع جهان میافکند
ظاهر
دل نظر بر روی آن شمع جهان میافکند | تن به جای خرقه چون پروانه جان میافکند | |||||
گر بود غوغای عشقش بر کنار عالمی | دل ز شوقش خویشتن را در میان میافکند | |||||
زلف او صد توبه را در یک نفس میبشکند | چشم او صد صید را در یک زمان میافکند | |||||
طرهی مشکینش تابی در فلک میآورد | پستهی شیرینش شوری در جهان میافکند | |||||
سبز پوشان فلک ماه زمینش خواندهاند | زانکه رویش غلغلی در آسمان میافکند | |||||
تا ابد کامش ز شیرینی نگردد تلخ و تیز | هر که نام آن شکر لب بر زبان میافکند | |||||
ترکم آن دارد سر آن چون ندارد چون کنم | هندوی خود را چنین در پا از آن میافکند | |||||
همچو دف حلقه به گوش او شدم با این همه | بر تنم چون چنگ هر رگ در فغان میافکند | |||||
گاهگاهی گویدم هستم یقین من زان تو | لاجرم عطار را اندر گمان میافکند |