عطار (غزلیات)/دل ز عشقت بی خبر شد چون کنم
ظاهر
دل ز عشقت بی خبر شد چون کنم | مرغ جان بی بال و پر شد چون کنم | |||||
عشق تو در پرده میکردم نهان | چون سرشکم پردهدر شد چون کنم | |||||
مدتی رازی که پنهان داشتم | در همه عالم سمر شد چون کنم | |||||
یک نظر بر تو فکندم جان و دل | در سر آن یک نظر شد چون کنم | |||||
دور از رویت ز شوق روی تو | بند بندم نوحهگر شد چون کنم | |||||
گفتم آخر کار من بهتر شود | گر نشد بهتر بتر شد چون کنم | |||||
اشک و رویم همچو سیم و زر بماند | عمر رفت و سیم و زر شد چون کنم | |||||
هر زمان تا جان فشاند بر تو دل | عاشق جانی دگر شد چون کنم | |||||
لیک چون هر لحظه جانی نیست نو | عمر ازین حسرت به سر شد چون کنم | |||||
دی مرا گفتی که جان با من بباز | غمزهی تو پاک بر شد چون کنم | |||||
نی که جان درباختن سهل است لیک | چون ز جان جان بی خبر شد چون کنم | |||||
آتش عشق تو نتوانم نشاند | کابم از بالای سر شد چون کنم | |||||
در حضور تو دل عطار را | هرچه بود از ماحضر شد چون کنم |