عطار (غزلیات)/دل ز جان برگیر تا راهت دهند
ظاهر
دل ز جان برگیر تا راهت دهند | ملک دو عالم به یک آهت دهند | |||||
چون تو برگیری دل از جان مردوار | آنچه میجویی هم آنگاهت دهند | |||||
گر بسوزی تا سحر هر شب چو شمع | تحفه از نقد سحرگاهت دهند | |||||
گر گدای آستان او شوی | هر زمانی ملک صد شاهت دهند | |||||
گر بود آگاه جانت را جز او | گوش مال جان به ناگاهت دهند | |||||
لذت دنیی اگر زهرت شود | شربت خاصان درگاهت دهند | |||||
تا نگردی بی نشان از هر دو کون | کی نشان آن حرم گاهت دهند | |||||
چون به تاریکی در است آب حیات | گنج وحدت در بن چاهت دهند | |||||
چون سپیدی تفرقه است اندر رهش | در سیاهی راه کوتاهت دهند | |||||
بیسواد فقر تاریک است راه | گر هزاران روی چون ماهت دهند | |||||
چون درون دل شد از فقرت سیاه | ره برون زین سبز خرگاهت دهند | |||||
در سواد اعظم فقر است آنک | نقطهی کلی به اکراهت دهند | |||||
ای فرید اینجا چو کوهی صبر کن | تا ازین خرمن یکی کاهت دهند |