عطار (غزلیات)/دل دست به کافری بر آورد
ظاهر
دل دست به کافری بر آورد | وآیین قلندری بر آورد | |||||
قرایی و تایبی نمیخواست | رندی و مقامری بر آورد | |||||
دین و ره ایزدی رها کرد | کیش بت آزری بر آورد | |||||
در کنج نفاق سر فرو برد | سالوس و سیه گری بر آورد | |||||
از توبه و زهد توبهها کرد | ممن شد و کافری بر آورد | |||||
تا دردی درد بیدلان خورد | صافی شد و دلبری بر آورد | |||||
عطار چو بحث حال خود کرد | تلبیس و مزوری بر آورد |