عطار (غزلیات)/دل خون شد از توام خبر نیست
ظاهر
دل خون شد از توام خبر نیست | هر روز مرا دلی دگر نیست | |||||
گفتم که دلم به غمزه بردی | گفتا که مرا ازین خبر نیست | |||||
زر میخواهی که دل دهی باز | جان هست مرا ولیک زر نیست | |||||
مینتوانم سر از تو پیچید | گر هست سر منت وگر نیست | |||||
در گلبن آفرینش امروز | از روی تو گل شکفتهتر نیست | |||||
پر پرتو روی توست عالم | لیکن چکنم مرا نظر نیست | |||||
دین آوردم که نور دین را | بی روی تو ذرهای اثر نیست | |||||
کفر آوردم که کافری را | از حلقهی زلف تو گذر نیست | |||||
کفر است قلاوز ره عشق | در عشق تو کفر مختصر نیست | |||||
جز کافری و سیاهرویی | در عالم عشق معتبر نیست | |||||
خاکش بر سر که همچو عطار | در کوی تو همچو خاک در نیست |