عطار (غزلیات)/دلبرم رخ گشاده میآید
ظاهر
دلبرم رخ گشاده میآید | تاب در زلف داده میآید | |||||
در دل سنگ لعل میبندد | کو چنین لب گشاده میآید | |||||
شهسوار سپهر از پی او | میرود کو پیاده میآید | |||||
زلف برهم فکنده میگذرد | خلق برهم فتاده میآید | |||||
ای عجب چشم اوست مست و خراب | وز لبش بوی باده میآید | |||||
پیش سرسبزی خطش چو قلم | عقل کل بر چکاده میآید | |||||
ماه سر درفکنده میگذرد | چرخ بر سر ستاده میآید | |||||
آفتابی که سرکش است چو تیغ | بر خطش سر نهاده میآید | |||||
در صفاتش ز بحر جان فرید | گهر پاکزاده میآید |