عطار (غزلیات)/دلا چون کس نخواهد ماند دایم هم نمانی تو
ظاهر
دلا چون کس نخواهد ماند دایم هم نمانی تو | قدم در نه اگر هستی طلبکار معانی تو | |||||
گرفتم صد هزاران علم در مویی بدانستی | چو مرگت سایه اندازد سر مویی چه دانی تو | |||||
چو کامت بر نمیآید به ناکامی فرو ده تن | که در زندان ناکامی نیابی کامرانی تو | |||||
به چیزی زندگی باید که نبود زین جهان لابد | که تا چون زین جهان رفتی بدان زنده بمانی تو | |||||
وگر زنده به دنیا باشی ای غافل در آن عالم | بمانی مرده و هرگز نیابی زندگانی تو | |||||
اگر تو پر و بال دنیی و عقبی بیندازی | خطابت آید از پیشان که هرچ آن جستی آنی تو | |||||
بلی هر دم پیامت آید از حضرت که ای محرم | چو حیلایموتی تو چرا بر خود نخوانی تو | |||||
چو گشتی زین خطاب آگاه جانت را یقین گردد | که سلطان جهانافروز دارالملک جانی تو | |||||
زهی عطار کز بحر معانی چون مدد داری | توانی کرد هر ساعت بسی گوهرفشانی تو |