عطار (غزلیات)/دست نمیدهد مرا بی تو نفس زدن دمی
ظاهر
دست نمیدهد مرا بی تو نفس زدن دمی | زانکه دمی که با توام قوت من است عالمی | |||||
صبح به یک نفس جهان روشن از آن همی کند | کز سر صدق هر نفس با تو برآورد دمی | |||||
نی که دو کون محو شد در بر تو چو سایهای | بس که برآورد نفس پیش چو تو معظمی | |||||
از سر جهل هر کسی لاف زند ز قرب تو | عرش مجید ذرهای بحر محیط شبنمی | |||||
چون بنشیند آفتاب از عظمت به سلطنت | سایهی او چه پیش و پس ذره چه بیش و چه کمی | |||||
نقطهی قاف قدرتت گر قدم و دمی زند | هر قدمی و احمدی هر نفسی و آدمی | |||||
چون نفست به نفخ جان بر گل آدم اوفتاد | اوست ز هر دو کون و بس همنفسی و محرمی | |||||
لیک اگر دو کون را سوختهای کنی ازو | آدم زخم خورده را نیست امید مرهمی | |||||
زانکه ز شادیی که او دور فتاد اگر رسد | هر نفسیش صد جهان هر نفسش بود غمی | |||||
چون همه چیزها به ضد گشت پدید لاجرم | سور چو بود آنچنان هست چنینش ماتمی | |||||
تا به کی ای فرید تو دم زنی از جهان جان | دم چه زنی چو نیستت در همه کون همدمی |