عطار (غزلیات)/دست در عشقت ز جان افشاندهایم
ظاهر
دست در عشقت ز جان افشاندهایم | و آستینی بر جهان افشاندهایم | |||||
ای بسا خونا که در سودای تو | از دو چشم خونفشان افشاندهایم | |||||
وی بسا آتش که از دل در غمت | از زمین تا آسمان افشاندهایم | |||||
تا دل از تر دامنی برداشتیم | دامن از کون و مکان افشاندهایم | |||||
دل گرانی کرد در کشتی عشق | رخت دل در یک زمان افشاندهایم | |||||
چون نظر بر روی آن دلبر فتاد | تن فرو دادیم و جان افشاندهایم | |||||
هرچه در صد سال میکردیم جمع | در دمی بر دلستان افشاندهایم | |||||
چون ز راه نیک و بد برخاستیم | دل ز بار این و آن افشاندهایم | |||||
چون دل عطار شد دریای عشق | بس جواهر کز زبان افشاندهایم |