عطار (غزلیات)/دست در دامن جان خواهم زد
ظاهر
دست در دامن جان خواهم زد | پای بر فرق جهان خواهم زد | |||||
اسب بر جسم و جهت خواهم تاخت | بانگ بر کون و مکان خواهم زد | |||||
وانگه آن دم که میان من و اوست | از همه خلق نهان خواهم زد | |||||
چون مرا نام و نشان نیست پدید | دم ز بی نام و نشان خواهم زد | |||||
هان مبر ظن که من سوخته دل | آن دم از کام و زبان خواهم زد | |||||
تن پلید است بخواهم انداخت | وثان دم پاک به جان خواهم زد | |||||
در شکم چون زند آن طفل نفس | من بیخویش چنان خواهم زد | |||||
از دلم مشعلهای خواهم ساخت | نفس شعلهفشان خواهم زد | |||||
از سر صدق و صفا صبح صفت | آن نفس نی به دهان خواهم زد | |||||
چون عیان گشت مرا آنچه مپرس | لاف از عین عیان خواهم زد | |||||
لاف این نیست یقین است یقین | پس چرا دم به گمان خواهم زد | |||||
من نیم مطبخی زیر و زبر | دم بی کفک و دخان خواهم زد | |||||
چون سر و پای روان نیست مرا | قدم از پای روان خواهم زد | |||||
خصم نفس است گرم عشوه دهد | بر سر خصم سنان خواهم زد | |||||
تا که از وسوسهی نفس پلید | نفس از سود و زیان خواهم زد | |||||
به خرابات فرو خواهم شد | دست بر رطل گران خواهم زد | |||||
آن دم انگشت گزان میزدهام | این دم انگشت زنان خواهم زد | |||||
تیر را پیک بلا خواهم ساخت | تیغ را زخم میان خواهم زد | |||||
فتنه بیدار چنان خواهم کرد | کز سر فتنه نشان خواهم زد | |||||
هر شبان موسی عمران نبود | من دم گرگ شبان خواهم زد | |||||
تا کی از شعر فرید آتش عشق | در همه نطق و بیان خواهم زد |