عطار (غزلیات)/دستم نرسد به زلف چون شستش
ظاهر
دستم نرسد به زلف چون شستش | در پای از آن فتادم از دستش | |||||
گر مرغ هوای او شوم شاید | صد دام معنبر است در شستش | |||||
از لب ندهد میی و میداند | مخموری من ز نرگس مستش | |||||
بیچاره دلم که چشم مست او | صد توبه به یک کرشمه بشکستش | |||||
بشکفت گل رخش به زیبایی | غنچه ز میان جان کمر بستش | |||||
از بس که بریخت مشک از زلفش | چون خاک به زیر پای شد پستش | |||||
چون بود بتی چنان که در عالم | بپرستندش که جای آن هستش | |||||
یک یک سر موی من همی گوید | رویش بنگر که گفت مپرستش | |||||
نی نی که نقاب بر نمیدارد | تا سجده نمیکنند پیوستش | |||||
عطار دلی که داشت در عشقش | برخاست اومید و نیست بنشستش |