عطار (غزلیات)/در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
ظاهر
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی | این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی | |||||
حد و اندازهی هرچیز پدیدار بود | مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی | |||||
از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا | این همه تیر جفا بر من مسکین چه زنی | |||||
از غم تو غنیم وز همه عالم درویش | نیست چون من به جهان از غم درویش غنی | |||||
مکن ای دوست تکبر که برآرم روزی | نفسی سوخته وار از سر بیخویشتنی | |||||
این همه کبر مکن حسن تو را نیست نظیر | نه ختن ماند و نه نیز نگار ختنی | |||||
این دم از عالم عشق است به بازی مشمر | گر به بازی شمری قیمت خود میشکنی | |||||
گر تو خواهی که چو عطار شوی در ره عشق | سر فدا باید کردن تو ولی آن نکنی |