عطار (غزلیات)/در عشق قرار بیقراری است
ظاهر
در عشق قرار بیقراری است | بدنامی عشق نامداری است | |||||
چون نیست شمار عشق پیدا | مشمر که شمار بیشماری است | |||||
در عشق ز اختیار بگذار | عاشق بودن نه اختیاری است | |||||
گر دل داری تو را سزد عشق | ورنه همه زهد و سوگواری است | |||||
زاری میکن چو دل ندادی | تا دل ندهند کارزاری است | |||||
دل کیست شکار خاص شاه است | شاه از پی او به دوستداری است | |||||
شاهی که همه جهانش ملک است | در دشت ز بهر یک شکاری است | |||||
جانا بر تو قرار آن راست | کز عشق تو عین بیقراری است | |||||
آن را که گرفت عشق تو نیست | در معرض صد گرفتکاری است | |||||
وآن است عزیز در دو عالم | کز عشق تو در هزار خواری است | |||||
هر بیخبری که قدر عشقت | مینشناسد ز خاکساری است | |||||
وانکس که شناخت خردهی عشق | هر خردهی او بزرگواری است | |||||
پروانهی توست جان عطار | زان است که غرق جان سپاری است |