عطار (غزلیات)/در عشق تو عقل سرنگون گشت
ظاهر
در عشق تو، عقل سرنگون گشت | جان نیز خلاصهٔ جنون گشت | |||||
خود حال دلم چگونه گویم؟ | کان کار به جان رسیده چون گشت | |||||
بر خاک درت به زاریِ زار | از بس که به خون بگشت، خون گشت | |||||
خون دل ماست یا دل ماست | خونی که ز دیدهها برون گشت؟ | |||||
درمان چه طلب کنم؟ که عشقت | ما را سوی درد رهنمون گشت | |||||
آن مرغ که بود زیرَکَش نام | در دام بلای تو زبون گشت | |||||
لختی پر و بال زد به آخِر | از پای فتاد و سرنگون گشت | |||||
تا دور شدم من از در تو | از ناله دلم چو ارغنون گشت | |||||
تا قوّت عشق تو بدیدم | سرگشتگیم بسی فزون گشت | |||||
تا درد تو را خرید عطّار | قد اَلِفَش بِسان نون گشت | |||||
عطار که بود کشتهٔ تو | دریاب که کشتهتر کنون گشت |