عطار (غزلیات)/در عشق تو عقل سرنگون گشت

از ویکی‌نبشته
عطار (غزلیات) از عطار
(در عشق تو عقل سرنگون گشت)
  در عشق تو، عقل سرنگون گشت جان نیز خلاصهٔ جنون گشت  
  خود حال دلم چگونه گویم؟ کان کار به جان رسیده چون گشت  
  بر خاک درت به زاریِ زار از بس که به خون بگشت، خون گشت  
  خون دل ماست یا دل ماست خونی که ز دیده‌ها برون گشت؟  
  درمان چه طلب کنم؟ که عشقت ما را سوی درد رهنمون گشت  
  آن مرغ که بود زیرَکَش نام در دام بلای تو زبون گشت  
  لختی پر و بال زد به آخِر از پای فتاد و سرنگون گشت  
  تا دور شدم من از در تو از ناله دلم چو ارغنون گشت  
  تا قوّت عشق تو بدیدم سرگشتگیم بسی فزون گشت  
  تا درد تو را خرید عطّار قد اَلِفَش بِسان نون گشت  
  عطار که بود کشتهٔ تو دریاب که کشته‌تر کنون گشت